منو ببر از ویرونی...

plet_22.png
 
+ تو فکر میکنی که عشق ما می‌تونه معجزه کنه؟
- آره که میتونه. اون همون چیزیه که هر دفعه تو رو برای من برمیگردونه.
+ تو فکر میکنی که عشق ما می‌تونه مارو با خودش ببره؟
- من فکر میکنم که عشق ما میتونه هر چیزی رو که ازش بخوایم انجام بده!
 
 
فیلم خوبی بود. ولی واقعا عشق میتونه معجزه کنه؟ میتونه هرچی که ازش میخوایم انجام بده؟ میتونه مارو با خودش ببره؟ جواب سوال مهم نیست، مهم اینه که یکی باشه که این سوالارو ازش بپرسی.
 

شما که خوب بلدی ...

دلم خواست بهش بگم شما که وقتی ساز میزنی صداش تا اون سر دنیا میره... شما که حتی وقتی شاد میخونی، بغض گلوی آدمو میگیره... شما که میدونی چطوری غم تو چشمارو بخونی، شما که بلدی قلب آدمارو بلرزونی... شما که از حنجره‌ات عشق و احساس پخش میشه تو کوچه‌ها... شما که اون آلاچیق جوون میگیره با حضورت... شما که حتی دود سیگارت یه جور خاصی میرقصه تو هوا... شما که لابد تا فردا بوی عطر تلخت میمونه رو صندلیا... شما که دلتنگیاتو داد میزنی تو دل شب... شما که بین آهنگا غصه‌هاتو میسپاری دست خدا... شما که صدات شب به شب می‌رسه تا پشت این پنجره‌ها... شما بلدی حال داغون مارو درست کنی؟ بلدی "جان مریم" بخونی و بغض دلگیر مارو بترکونی؟ میتونی توی این شب بلند، لالایی بخونی تا مارو خواب ببره؟ می‌تونی واسه غصه‌های ما ساز بزنی تا غم از یادمون بره؟

|جان مریم_محمد نوری|

روح ترک خورده

من به شب خوش حساسیت دارم! وقتی کسی با ناراحتی و قهر بگه شب خوش دیگه جوابشو نمیدم... یا اسمش کلا خط میخوره یا دیگه برام اون آدم سابق نمیشه.

دیشب وقتی داشتم برای دانی ماجرای خاله و جانی دپ رو تعریف میکردم و وسط شوخیامون یهو جدی گرفت و گفت شب خوش! انگار یه سطل آب سرد ریختن رو سرم. گرچه میدونستم ناراحتیش از روی حسادت و مثلا غیرته و گفت من روی تو با کسی شوخی ندارم و عذرخواهی کرد و همه چی ظاهرا مثل قبل شد، اما اون کلمه هنوز رو دلم سنگینی میکنه و شده اولین زنگ خطر این رابطه... دائم از خودم میپرسم نکنه افتادیم تو سراشیبی؟ واسه سُر خوردن رو شیب آخر هنوز خیلی زوده.

دو دقه پیش وقتی داشتم بهش میگفتم نباید انقدر راحت میگفتی شب خوش، بغضی که یهو چنگ انداخت تو گلوم واسم عجیب بود. من از اون دخترا نبودم که سر این چیزا بغض کنم. البته آهنگی که اتفاقی پلی شده بود هم بی تاثیر نبود.

با خودت نگفتی که بی تو میمیرم

با خودت نگفتی تو غصه اسیرم

میشینم یه گوشه ی تاریک خونه

با یادت تا مرز دیوونگی میرم

واسه اینکه بفهمونی پشیمونی یکم دیره

دیگه کم کم صدای تو داره از خاطرم میره

دارم لج میکنم با تو آره فکر کن که دیوونم

تو که کشتی غرورم رو چی میخوای دیگه از جوونم

نمیمونم کنار تو نمی خوام خاطره هاتو

فقط جای یکی اینجاست یا من باید برم یا تو

نه اون احساس قلبی هست نه اون روح ترک خورده

یه زخم کهنه ام زخمی که از دستت نمک خورده

|Behnam Bani & Hesam farahi_Marze Divoonegi|

اندر خم آن کوچه یک آرزو خوابیده بود.

تو منو از مرز خودت رد کن من به آغوشه تو پناهنده ام
حاله تو جای دیگه ای خوبه منه خوش باور فکر آینده ام

|sina sabok rooh_beri ya nari|

انقدر غرق آهنگ و صدای غمگین خواننده‌‌ بودم که وقتی به خودم اومدم فهمیدم اتوبوس ایستگاه مقصدم رو رد کرده. میدونستم باید خیلی پیاده‌روی کنم تا به کلاس برسم و قطعا چند دقیقه‌‌ی اولش رو هم از دست میدم ولی بازم حاضر نبودم بیخیال هندزفری سفید و صدای عجیب اون مرد بشم... تو کوچه‌هایی که حتی اسمش رو هم نشنیده بودم پیچ میخوردم و مطمئن نبودم دقیقا کدوم مسیر میرسه به اون کلاس لعنتی! اما خب وحشتناک‌تر از استرس دیر رسیدن به کلاس و روبرو شدن با هفت هشت جفت چشم وقتی در رو باز میکنی، این بود که به نظر میومد تو منطقه‌ی لاکچری‌ها گم شدم! با یه قیافه‌ی بدون آرایش خواب آلود و لباسای داغون از روبروی خونه‌هایی رد میشدم که قیمت هر کدومش به اندازه‌ی قیمت کل دارایی‌های فک و فامیلمون بود!

درد وحشتناکی که دیگه برام عادی شده، تو پاهام میپیچید و مایوسانه تک تک تابلو‌های آبی کوچیک اول هر کوچه رو چک میکردم تا شاید به یه اسم آشنا برسم!

و دقیقا نبش "لاله 5" چشمم افتاد به اون خونه‌ی رویایی و ماشین خارجی زرد رنگی که وادارت میکرد مثل مارمولک بچسبی به نرده‌های حیاط و بهش خیره بشی.

خیلی وقتا از خودم میپرسم اگه یه روز این زندگی واسه من بود چه کارایی انجام میدادم؟ چی میخریدم؟ چه جوری لباس میپوشیدم؟ و در نهایت فقط میتونم خودمو با موهای آبی و لاک سورمه‌ای تصور کنم!!! آخه رنگ آبی واسه مو قطعا نیازمند یه زندگی لاکچریه. فکر کن چقدر مسخره‌اس اگر مثلا شمسی خانومی که همیشه بوی قورمه سبزی میده و با اتوبوس خط 18 میره ته شهرک غرب، موهاشو آبی کنه!

+ یه روز با دالی میرم لاله‌ی 5 و سعی میکنم خودمو با موهای آبی پشت فرمون اون ماشین زرده تصور کنم... فقط امیدوارم دالی حسودی نکنه.

خیلی کوچیکه دنیا ...

اون شب سعی میکردم بدون عینک آدمارو ببینم و برای هرکدومشون یه قصه بسازم: اون یکی برای دوست دخترش سلفی میگیره، اون با زنش دعواش شده، اون دختره طلاق گرفته و افسرده‌اس و... یا تلاش میکردم حدس بزنم اون خطی که دریا و آسمون رو بهم وصل کرده چند کیلومتر ادامه داره... حتی به این فکر کردم که نقطه‌ی مقابل من اون طرف دریا تو خشکی شاید یه نفر نشسته باشه، شاید ساختمون باشه، شاید برسه به جنگل... خلاصه به هرچیزی فکر میکردم تا ذهنمو از این دنیای مزخرف اطرافم دور کنم.

یهو یکی آکاردئون به دست سر رسید و می‌خوند: 

یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم

طاقت نداره دلم دلم بی تو چه کنم

پیش عشق ای زیبا زیبا خیلی کوچیکه دنیا دنیا

با یاد توام هرجا هر جا ترکت نکنم

سلطان قلب ام تو هستی تو هستی

دروازه های دلم را شکستی

پیمان یاری به قلبم تو بستی با من پیوستی

اکنون اگر از تو دورم به هر جا بر یار دیگر نبتدم دلم را

سرشارم از آرزو و تمنا ای یار زیبا

|سلطان قلب‌ها_عارف|

صداش فوق العاده بود! گرچه تو تمرکز کردن خیلی ناتوانم ولی با هر کلمه‌ای که از دهنش درمیومد، آدمای کنار ساحل محو میشدن و آخراش فقط صدای موج بود و صدای این مرد سیبیلویی که با آهنگش وادارم کرده بود دوباره به همه‌ی غصه‌های زندگیم فکر کنم!

او در غم خود معلق بود

قوز کرده بود و پیاز خورد میکرد. نیم‌رخ صورتش یه دنیا غم داشت.

گفتم خاله یادته اون قدیما؟ که هنوز ازدواج نکرده بودی؟ تپل‌تر بودی چقد! یادته اون ساعت کوکی بد صداتو کوک میکردی واسه نصف شب و بیدار می‌شدی که درس بخونی؟ موهای بلندتو مامان‌بزرگ می‌بافت همیشه و زیر لب میخوند: چراغ ایوونم رفت ... جلوچشام جوونم رفت ... مرغ غزل خونم رفت ... یه کارد سلاخ به دلم ... آخ به دلم آخ به دلم...

آه کشید و سرشو تکون داد.

یادته یه کامیپوتر سفید خریده‌بودن واست؟ عجب شاخی بودی آخه اون زمان هرکسی کامیپوتر نداشت! وقتی میومدم خونتون آهنگ حبیب رو پلی میکردی و باهاش زمزمه میکردیم: یه درخت خشک و بی‌برگ میون کویر داغ... توی ته مونده‌ی ذهنش نقش پررنگ یه باغ... شاخه‌ی سبز خیالش سر به آسمون کشید... بر و دوشش همه پر شد ز اقاقی سفید...|Habib_kavire bavar| من با سن کمم شعرشو حفظِ حفظ شده‌بودم.

پیازا چشماشو میسوزوند فش فش میکرد و میگفت آفرین چه خوب یادته...

گفتم یادته اون خونتون که دوطبقه‌ داشت و یه حیاط بزرگ... چندتا از موزاییکای ته حیاط رو کنده بودیم، اونجا با دایی آتیش درست میکردیم و سیب‌زمینی و سیب‌درختی مینداختیم تو آتیش. چه طعمی داشت! هنوز مزه‌اش رو یادمه.

یادته دوتا کتاب شعر داشتی؟ یکی جلدش آبی بود! ده بار خونده بودمشون ولی وقتی تو شعراشو میخوندی انگار شعره واقعی میشد و خودمو تو داستاناش میدیدم! چی بود اون شعره؟ که داستان یه گرگ و بره بود؟

برام خوند:

بیا تا برات بگم آسمون سیا شده
دیگه هر پنجره ای، به دیواری وا شده
بیا تابرات بگم گل، تو گلدون خشکیده
دست سردم تا حالا، دست گرمی ندیده

بیا تامثل قدیم، واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویاها، قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم، قصه بره و گرگ
که چه جور آشنا شدن، توی این دشت بزرگ

آخه شب بود می دونی، بره گرگ رو نمی دید
بره از گرگ سیاه، حرف های خوبی شنید
بره ی تنها رو گرگ، به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال، گرگ پرید و اون وخورد

بره باور نمی کرد گفت: شاید خواب می بینه
ولی دید جای دلش، خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم، تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب، به سراغم اومدی |کتاب دریا در من_شهیار قنبری|

 شعر که تموم شد یه قطر اشک از رو گونه‌اش سُـر خورد و افتاد رو دستش. گفت: همش یادمه... من اون روزا چه خبر داشتم از سیاه‌بختی و غم و غصه‌ی امروزم؟ نمیدونستم شوهرم میشه وحشی‌ترین گرگ زندگیم. واسه دیدن مامانم باید برم قبرستون و بجای اینکه اون برام شعر بخونه من باید براش فاتحه بخونم. حیف شدا کاش میموندیم تو اون روزا...

پیازا هنوز چشماشو میسوزوند...

از هیچ دَر رفتم برای گم شدن در هیچ!

بارها به فرار فکر کردم. به اینکه وقتی پامو از خونه میذارم بیرون کجا طلاهامو بفروشم، شب کجا بخوابم، حتی به تن فروشی هم فکر کردم چون راه دیگه‌ای برای ادامه‌ی یک فرار طولانی به ذهنم نمیرسید. حالا که بزرگتر شدم دیگه میدونم که هیچ جوره نمیشه از زندگی فرار کرد... حتی اگر طلاهاتو به بالاترین قیمت بفروشی، اولین شب رو یه جای امن بخوابی و شب‌های بعدی بابت جای خواب پول زیادی بگیری و... نهایتش نمی‌شه اون خیال راحتی که دنبالشی رو پیدا کنی... نه با فرار، نه با موندن تو خونه‌ای که تک تک آدماش غریبه‌ان. بنابراین طرز فکرم و دیدم نسبت به زندگیم رو تغییر دادم و حالا حالم بهتره!

دیگه توقع ندارم کسی درکم کنه یا برام دل بسوزونه یا بهم محبت کنه. یه جورایی اسلحه رو گرفتم سمت ابتدایی‌ترین احساساتم و ماشه رو کشیدم! حالا حالم بهتره!

 

+And you can see my heart beating

You can see it through my chest

That I’m terrified but I’m not leaving

Know that I must must pass this test

So just pull the trigger

|Russian Roulette_Rihanna|

تا کجا دور شوم عطرِ خیالت نرسد؟

هرچی دست و صورتم رو میشورم بی فایده‌اس! بوی عطرش انگار از روی پوستم پاک نمیشه. شایدم رفته تو مغزم و بیرون نمیاد!

صدای ضبطو زیاد کرد: قلبم واسه توئه هرجا اگه بری... کاری نمیشه کرد قلبت منو نخواست... کاشکی یه جمله بود که معجزه میکرد ....

صدای این گروه همیشه منو یاد 18 سالگیم میندازه. اون موقع خیلی چیزا با الان فرق داشت حتی بوی عطری که هربار روی لباسام میموند. حتی حسی که نسبت به خودم داشتم.

گفت تو انقد فاز منفی میدی که پلیس پلیس، معلومه پیداش میشه دیگه! خواستم بگم پس چرا با اون همه آدم قبل تو که میومدم بیرون، یه بارهم پلیس نمی‌اومد؟ اما قبل اینکه حرفی بزنم دقیقا جمله‌ای با همین مضمون رو از اون شنیدم!

این‌بار نپرسیدم "دوستم داری؟" همیشه باید این سوال احمقانه رو تکرار میکردم که خودمو قانع کنم: "من الان اینجام چون دوستم داره!" اما این بار دیگه مهم نبود. من اونجا بودم چون یه دختر بودم... همیشه موضوع همینه ولی من عادت دارم خودمو گول بزنم.

چرا بوی عطرش پاک نمیشه؟

 

+ احساس بینمون روزای خوبمون

بی تو گذشتن از راهای بی نشون

تعریف عشق تو برای دیگرون

تنهایی منو دنیای بعد تو

|Donyaye bade to_7 band|

هوش اجتماعی

But there's a side to you that I never knew, never knew... تا جایی که پرده‌ی گوشم در مرز پارگی قرار بگیره صداشو بلند کردم و چشمامو بستم! آخه بی‌تفاوت بودن به نگاه طلبکارانه‌ی زنی که انتظار داشت جامو بهش بدم، با چشم و گوش باز کار آسونی نبود!

خوشبختانه با این کار حداقل تونستم دوتا جمله‌ی جدید از این آهنگ رو یاد بگیرم اما بازم هرچی تلاش میکنم نمیتونم باهاش همخوانی کنم! فقط میتونم مثل احمقا آهنگشو زمزمه کنم و وانمود کنم که "آره درک میکنم چی میگی!"

 

+ Where I felt somethin' die, 'cause I knew that

   That was the last time, the last time

|Set fire to the rain _ Adele|

چی شد بی من از لحظه‌ها رد شدی؟

نمیدونم از کی اونجا اسمش شد جهنم.

یادمه قبلا اینجوری نبود! دیوارای کاهگِلی و موزاییکای ترک خورده‌اش بهت آرامش می‌داد، شبای تابستون قبل اینکه واسه دورهمی قالی‌هارو پهن کنن کف حیاط، آب می‌پاشیدن رو همون کاشی‌های نصفه نیمه و فضا پر می‌شد از بوی نم خاک... اما حالا نفرت از سر و کول دیوارای سیمانیش بالا میره و موزاییکای نو و خوشگلش همیشه پر از خاکه!

حتی رنگ و بوی باغچه‌اش انگار یه جورِ دیگه بود. با اینکه هنوزم به لطف بابا، همون شمعدونی‌های قرمز و اطلسی‌های رنگی رو داره اما به پای اون سالا که درخت انارش بهت چشمک می‌زد و امید داشتیم یه روز نهال آلوچه‌اش قد بکشه، نمی‌رسه.

یادمه پنکه سقفیِ رنگ و رو رفته‌ی اتاق بزرگه هم بیصداتر می‌چرخید. دائم قد بلندی میکردیم که دستمون بهش برسه و حالا میتونیم راحت پره‌های درازشو بچرخونیم.

همه‌ی اینا یه طرف، انتظار واسه دیدن اون صورت سبزه و چشمای مشکی یه طرف! چه ذوق و دلهره‌ای موج میزد تو قلبم وقتی میدیدمش، هنوزم صدای خنده‌هاش و سرخ شدن گونه‌هام و فرار از نگاهاشو یادمه. همیشه اذیتم می‌کرد. بهم میگفت تجدیدی! منم حرص میخوردم و تو دلم قند آب میشد.

اما چی شد که اون همه قشنگی و خاطره‌های خوب یهو از اون خونه پـَر کشید و رفت؟

قدمون بلند تر شد و دنیامون بی‌رحم تر؟ چی شد که درخت انار خاکستری شد و نهال آلوچه جون داد؟

دیگه دلم واسه دیدنش پر نکشید، اون چشمای مشکی و صدای خنده هنوزم همونه ولی چی شد که دیگه دلمو نلرزوند؟

شاید یکی از همون روزا بود که من خانوم‌تر میشدم و تو آقاتر. بعدِ همون روزی که یکی درگوشم پرسید از فلانی خوشت نمیاد؟ پسر خوبیه ها. و منم گفتم نه...

یا شاید اون روزی که زنگ زدن و واسه دومادیت دعوتمون کردن، یا روزی که دستای کوچولوی دخترتو گرفتم و گفتم خداحفظش کنه... بعدِ یکی از همین روزا بود که اونجا شد جهنم.

 

+ دوره ی دیوونگیمو هیجانه زندگیمو عشق ۱۵ سالگیمو چشمای تو یادم انداخت.

reza yazdani_15 salegi#

من برای او که خواست اما نتوانست

من فقط ميگم بايد باور کني که آخر قصه‌ي هر خواستني، رسيدن و بدست آوردن نيست. وگرنه اين همه آدمِ‌ خسته از نرسيدن و شکست خورده از نتونستن تو دنيامون چيکار ميکنن؟ ميگي نه؟ يه نگا به من بنداز. پــُرم از خواسته‌هايي که نشد، نذاشتن يا نخواستن!

 

Like how a single word
Can make a heart open
I might only have one match
But I can make an explosion

fight song_Rachel Platten#

تنها صداست که می‌ماند

امروز برای اولین بار صداشو شنیدم. واسه ده جمله‌ی اول کل حواسمو جمع کردم که تن صدام رو کنترل کنم، بهترین کلمات رو انتخاب کنم، لهجه‌ی خاصی نداشته باشم و...  

دلم میخواست اون لحظه‌ای که ریز ریز میخندید تا آخر عمرم ادامه داشته باشه.

فکر میکردم واسه آدمی مثل من دیگه عشق و علاقه معنی واقعیش رو از دست داده، ولی حالا با وجود دانی هر بار بهم ثابت میشه همیشه تو دنیا یه نفر هست که بتونی خیلی بیشتر از بقیه دوستش داشته باشی!

گرچه هنوزم مطمئنم اینکه میگن آدم فقط یه بار عاشق میشه دروغ محضه!

+ بارون تورو به مَن دآده، دریآ تو عمقِ چشماته، پَر میکشه دلم واسَت...

|marde majnoon_Amirhossein eftekheri|

اونی که جون میده برات ...

دیشب گفت تابستون که بخواد برا کنکور بخونه اینستا رو حذف میکنه و کمتر تلگرام میاد!

بهش گفتم نرو سمیه.

گفت : "من تورو تنها نمیذارم عزیزم" 

دلم میخواد این قسمت چت رو پرینت بگیرم، قاب کنم و بزنم به دیوار! کاش میشد پای این حرفش بمونه. گرچه خودم و خودش میدونیم نمیشه.

فعلا فقط دلم میخواد واسه یه بار هم که شده ببینمش.

 

دلم میخواد داد بزنم اسمتو فریاد بزنم تو کوچه پس کوچه شهر عشق تو رو جار بزنم...

|hoorosh band - be ki poz midi|

ز تمام بودنی‌ها تو همین از آن من باش!

گفتم:‌ "مامان زندگی هنوز قشنگیاشو داره، مگه نه؟"

گفت: "آره... مثلا همین اطلسی‌های تو حیاط..."

ولی من زل زده بودم به عکس دانی و لبخند روی صورت تپلش و "...is typing" بالای صفحه!

من مطمئنم خدا دانی رو برای من آفریده! اون یه هدیه‌اس به خاطر تمام کارهای خوبی که نکردم، و به همین دلیل ازش محرومم.

 

+ دل دل نکن  #حامد_برادران & ایمان_ابراهیمی

تو ابرو کمون کی بودی ...

به میل خودم مانده در بند تو ... گره خورده نامم به لبخند تو

 که زلف تو امواج آرامشه ... لبای تو درمان گر خواهشه

 نگاهم کن اما کم و دزدکی ... که چشمام نبازه به چشمای تو

+ شراب_علی مولایی

بذار من با این آهنگ خودمو خفه کنم لطفا :)

اشتباهات ، همیشه گریبان گیرند !

 

 

خـَسته ام این روزا ، پـُرِ خوآبـَم و بی رویــآ 

مـَن با این دنیــآ ، دیگه راه نمیام

بـَدم اومده از شب و بآرون ، از این حِس های سَردِ زمستون

توی رابـطه هـیچی ندیدم 

جـُز دلِ تو زِندون 

بـَدم اومده بَـس که دوییدم

اَز این آدما هیچی ندیدم 

میگن عاشقن اما دروغه 

دیــــر اینو فَهمیدم ...

 

یکی رَفت و شکست و نفهمید

ازم اینجوری رَد شد و خندید

دیدی حالِ دلم رو نپرسید ، اون اینو یادم داد

به کسی دیگه حِسی ندارم ، خودمم دیگه تنها میذارم

هرچی که بادا باد

( Puzzle band _ Badam Oumade )

 

اولین و آخرین باری که خواستم جلویِ رفتنِ کسیو بگیرم ، تنها راهی که به ذهنم رسید گریه بود.

فکر میکردم اشک ریختنِ یک دختر ، میتونه اونقدر اتفاقِ مهمی باشه که طرفِ مقابل رو تحت تأثیر قرار بده!

اشتباه کردم!

چون هیچ نتیجه ای نداشت ... و حتی بعدها فهمیدم گریه یعنی نشون دادنِ ضعف.

تنها نتیجه یِ اشک هایی که اون روز ریختم یا بهتر بگم به هدر دادم ، این بود که اونم گریه کنه .

تا اون روز فکر میکردم اشک ریختنِ یک مرد ، میتونه اونقدر اتفاقِ مهمی باشه که اوضاعمون رو تغییر بده !

اشتباه میکردم !

چون هیچ تغییری نکرد ، و اون رفت ... هرچند که دیر یا زود باید می رفت ولی اون روز انتظارشو نداشتم .

بعدِ اون روز ... و و اون خداحافظیِ عجیبُ غریب توی کوچه ی باهنر 2 خیلی از تصوراتم عوض شد.

حالا دیگه می دونم وقتی کسی تصمیم به رفتن بگیره ، هیچ اتفاقِ مهمی مانعش نمیشه !

یادآوریِ بعضی خاطرات آدمو بهم میریزه ...

و آهنگ ها ... به نظر من عاملِ اصلیِ یادآوری خاطرات هستن .

 

تـــُــو مآهی و مَن مآهیِ این برکه ی کآشیـــــــــــ

  

 

  

کآری به آن فاصله ی نجومی بینمان ندآرم . به اینکه تو کجآ و من کجآ ...

حتی به اینکه چرآ همیشه در انتخاب عشق انقدر عَجول و اَحمق بوده ام ...

یا به اینکه قول داده بودم اینجآ نآله هآیِ عاشقانه ننویسم !

ولی دروغ چرا ؟ 

این روزهآ تمآمِ مآجــــرآی خیآل پردازی هآی من شُــده 

آن موهآی بورِ طلایی و پوست سفید .

و قطعا نمیدانی ... 

مقصرِ تمآمِ این قصه هآ و غصه هآ

تویی و آن نگآه هآیِ مشکوکت ...

و من که ....

هنوز مثل دَه ساله هآ سآده و زود بآورم 

 

  +   یک برکه پـُرِ حسرت و آه ... دل بَسته به نگاهِ روشنِ مآه

       در قلـبَش غمِ فاصله بود ، نگاه کرد به مهتاب و لَب گــُشود

       تو ماهی  ... ولی مـَن یک برکه ی ســــَرد

       تو شاهی ...  ولی مــَن هَمه آهَـم و دَرد 

       نگــــاهی ...  منو غرقِ عشقِ تو کرد

                   ( Shahram shokooHi _ berke O mah )