نشد اشک بریزم

تو به من سنگ زدی و رفتی

ولی من نه شیشه‌ی تــُردم که ترک بردارم

نه برکه‌ی آرومم که خوابم متلاطم شه،

من یه دیوار تنها تو یه کوچه‌ی شلوغم که با سنگ تو نه شکستم نه بُـریدم.

خواستم وقت رفتن بدوم پشت سرت و بگم میشه تنهام نذاری؟

اما چه‌جوری؟ وقتی حتی پا نداشتم!

حالا من خسته از همه‌ی سنگایی که خوردم، هنوزم یه دیوار تنها تو یه کوچه‌ی شلوغم!

یه روز اما میرسه که بغض گنده‌ام میشکنه، زیر آوار تنم هزارتا عاشق جون میدن.

#خودم_که_بی‌_خودم

برای تو

چه شعر ها که ایهام و استعاره اش بودی !

چه دردها که فقط تو چاره اش بودی ...

#ف.دال

پیچیده اَم دَر پیله ی تنهایی اَم

 

من قایقم، در حَسرتِ آن موجِ خواب آلودِ عشق 

مثل کویـری تشنه لَب، در انتظارِ روزهایِ بارانی اَم 

من با عذابِ بی تو بودن روز و شب ...

سالهاست درگیرِ این طوفانِ دردآلوده ی تنهایی اَم

من شعرِ ناتمامِ غم آلودی، در وصفِ چشم تواَم

آفتابِ زخم خورده ای که قبلِ غروب از پا فتاده اَم !

#ف.دال

من و آن چشم هایِ روشنِ تو

 

در عبورِ عمر کوتاهم ...

اتفاقِ کوچکی بودی.

 

مثل بارانِ کوتاهی...

وسطِ ماهِ مهر باریدی.

 

گرچه در کمالِ خونسردی ...

بی تفاوت، زِ من گـذَر کردی

 

روز و شب خوآب میدیدم ...

خوابِ اینکه دوباره برگردی!

#ف.دال

 

* ریشه ی خیلی از ناکامی های آدما برمیگرده به گذشته و خاطراتشون ...!

بازم بخند و نمکدون باش لطفا

 

 

تلخ و دلــگیر ، مثل تنهایی ...

گیج و دَر انتظار فردایی 

 

در بهاری که فصل عشاق است ...

با خیالِ گذشته اَت خوابی

 

موجِ دلواپسی آمد ...

و تو را غرق رویا کرد

 

چشم هایت رنگِ دریا بود ...

دَرد و خاطره سیاهش کرد 

 

فکر تو زمستان بود ...

که از آسمانِ من رَد شد

 

آتشی در صدایت بود ...

که برای من مقدس شد

# ف.دال

 

+ دلم میخواست اینو برات تو اینستا بذارم ...

به طورِ اتفاقی با مزمونِ حرفایی که چند دقیقه پیش زدی هماهنگ از آب درومده ! 

ولی لو میریم ... از دوستاتم میترسم . تازه تو که دیگه بای دادی از اینستا... البته بَد هم نشد :)

 

+ گرچه فقط خدا میدونه قراره چند ساعت ... یا چند روز یا چند سالِ دیگه چی سرمون بیاد...

ولی فکر و خیال برای آینده دست از سرِ هیچ کدوممون برنمیداره این روزا .

 

+ هوایی شُـدم ... به هرحال اعتراف میکنم که دل بستم به یک مشت وعده و آرزو و خیالات !

 

+ شاید این هم مثل بقیه ... شاید این هم بشه یه خاطره ...

+ عوض شده ... دو روزه ... من حساس شدم ؟ شاید آخراشه . 

آه از این تآریکی !

 

در اِنتهایِ این شبِ تاریک ...

روحِ مرده یِ یک خیال ایستاده .

 

زیرِ بارانِ سفیدِ نورِ مآه ...

یک نفر کنآرِ آیینه ای سیآه ایستاده .

 

در جَهآنی که درختِ مَرگ می رویَـد

عشقِ خسته، میان گـور خوابیده .

 

آه که روزهآیِ رفته از این تآریخ ...

شوقِ پرواز را فقط به خوابِ خود دیده .

 

کاش خَبر بیآورند که اِنتهآیِ این شبِ تآریک

یک گیآهِ سبزِ اُمیــد روییده .

ف.دال