
تلخ و دلــگیر ، مثل تنهایی ...
گیج و دَر انتظار فردایی
در بهاری که فصل عشاق است ...
با خیالِ گذشته اَت خوابی
موجِ دلواپسی آمد ...
و تو را غرق رویا کرد
چشم هایت رنگِ دریا بود ...
دَرد و خاطره سیاهش کرد
فکر تو زمستان بود ...
که از آسمانِ من رَد شد
آتشی در صدایت بود ...
که برای من مقدس شد
# ف.دال
+ دلم میخواست اینو برات تو اینستا بذارم ...
به طورِ اتفاقی با مزمونِ حرفایی که چند دقیقه پیش زدی هماهنگ از آب درومده !
ولی لو میریم ... از دوستاتم میترسم . تازه تو که دیگه بای دادی از اینستا... البته بَد هم نشد :)
+ گرچه فقط خدا میدونه قراره چند ساعت ... یا چند روز یا چند سالِ دیگه چی سرمون بیاد...
ولی فکر و خیال برای آینده دست از سرِ هیچ کدوممون برنمیداره این روزا .
+ هوایی شُـدم ... به هرحال اعتراف میکنم که دل بستم به یک مشت وعده و آرزو و خیالات !
+ شاید این هم مثل بقیه ... شاید این هم بشه یه خاطره ...
+ عوض شده ... دو روزه ... من حساس شدم ؟ شاید آخراشه .