تو به من سنگ زدی و رفتی

ولی من نه شیشه‌ی تــُردم که ترک بردارم

نه برکه‌ی آرومم که خوابم متلاطم شه،

من یه دیوار تنها تو یه کوچه‌ی شلوغم که با سنگ تو نه شکستم نه بُـریدم.

خواستم وقت رفتن بدوم پشت سرت و بگم میشه تنهام نذاری؟

اما چه‌جوری؟ وقتی حتی پا نداشتم!

حالا من خسته از همه‌ی سنگایی که خوردم، هنوزم یه دیوار تنها تو یه کوچه‌ی شلوغم!

یه روز اما میرسه که بغض گنده‌ام میشکنه، زیر آوار تنم هزارتا عاشق جون میدن.

#خودم_که_بی‌_خودم