دروازهبان معلول
من از فوتبال همین اندازه سر درمیارم! رد شدن توپ سیاه و سفید از بین دستهای یک فرد بینوا و برخوردش با تور سفیدرنگ همزمان هم به معنی برده و هم باخت! معانی متفاوت برای افراد متفاوت! مشکل اینجاست که زندگی شبیه فوتبال نیست!
گاهی حس میکنم تیرهای دروازه کیلومترها از هم دور میشن و امیدم رو برای گرفتن توپ از دست میدم. گاهی من دقیقا نقش یه دروازه بان فلج رو دارم که برخورد توپ به تورسفید رنگ رو میبینم و تنها کاری که میتونم بکنم تماشا کردنه. یه دکور بیخاصیت مزاحم وسط تیرهای بلند دروازه! گاهی بجای یازده نفر، ده هزار نفر همزمان و هرکدوم با یه توپ هجوم میارن سمت دروازه و من نمیتونم فرار کنم چون فقط خودم نیستم بلکه عضوی از تیم هستم و وقتی فقط خودت نباشی و وصل باشی به چند نفر دیگه مطمئنا نمیشه جاخالی داد! اما قطعا نمیشه مانع برخورد ده هزار توپ به تور سفید شد و نهایتا تنها چیزی که باقی میمونه یه دروازه بان منفور و شکست خوردهاست!
گاهی وقتا حس میکنم تو برخورد با مشکلات و اتفاقات زندگی کاری از دستم برنمیاد و دلم برای خودم میسوزه. برای خودم که فقط خودم نیستم بلکه دائم نگران آدمهای دیگه و فکرها و حرفاشونم...