اندر خم آن کوچه یک آرزو خوابیده بود.
حاله تو جای دیگه ای خوبه منه خوش باور فکر آینده ام
|sina sabok rooh_beri ya nari|
انقدر غرق آهنگ و صدای غمگین خواننده بودم که وقتی به خودم اومدم فهمیدم اتوبوس ایستگاه مقصدم رو رد کرده. میدونستم باید خیلی پیادهروی کنم تا به کلاس برسم و قطعا چند دقیقهی اولش رو هم از دست میدم ولی بازم حاضر نبودم بیخیال هندزفری سفید و صدای عجیب اون مرد بشم... تو کوچههایی که حتی اسمش رو هم نشنیده بودم پیچ میخوردم و مطمئن نبودم دقیقا کدوم مسیر میرسه به اون کلاس لعنتی! اما خب وحشتناکتر از استرس دیر رسیدن به کلاس و روبرو شدن با هفت هشت جفت چشم وقتی در رو باز میکنی، این بود که به نظر میومد تو منطقهی لاکچریها گم شدم! با یه قیافهی بدون آرایش خواب آلود و لباسای داغون از روبروی خونههایی رد میشدم که قیمت هر کدومش به اندازهی قیمت کل داراییهای فک و فامیلمون بود!
درد وحشتناکی که دیگه برام عادی شده، تو پاهام میپیچید و مایوسانه تک تک تابلوهای آبی کوچیک اول هر کوچه رو چک میکردم تا شاید به یه اسم آشنا برسم!
و دقیقا نبش "لاله 5" چشمم افتاد به اون خونهی رویایی و ماشین خارجی زرد رنگی که وادارت میکرد مثل مارمولک بچسبی به نردههای حیاط و بهش خیره بشی.
خیلی وقتا از خودم میپرسم اگه یه روز این زندگی واسه من بود چه کارایی انجام میدادم؟ چی میخریدم؟ چه جوری لباس میپوشیدم؟ و در نهایت فقط میتونم خودمو با موهای آبی و لاک سورمهای تصور کنم!!! آخه رنگ آبی واسه مو قطعا نیازمند یه زندگی لاکچریه. فکر کن چقدر مسخرهاس اگر مثلا شمسی خانومی که همیشه بوی قورمه سبزی میده و با اتوبوس خط 18 میره ته شهرک غرب، موهاشو آبی کنه!
+ یه روز با دالی میرم لالهی 5 و سعی میکنم خودمو با موهای آبی پشت فرمون اون ماشین زرده تصور کنم... فقط امیدوارم دالی حسودی نکنه.