چی شد بی من از لحظهها رد شدی؟
درخت آن سوی چهارراه
من روزی چهار بار یا شاید بیشتر از جلوی اون درخت رد میشدم یا روبروش منتظر اتوبوس میموندم ولی نمیدیدمش! نمیفهمیدم یه درخت چه جوری میتونه روح اون زن رو تازه کنه یا اون لولهی مضحک اول بلوار کجاش شبیه روده... من فقط به چین و چروک صورتش زل زده بودم و بغض گندمو قورت میدادم. آخه اون من رو یاد مامانبزرگ مینداخت! لباس صورتی حتما خیلی به مامان بزرگ میومد.
حالا هرروز که چشمم به اون درخت و لوله میوفته، روحم به درد میاد، مامان بزرگ رو تو لباس صورتی تصور میکنم که یه روز صبح میاد تو ایستگاه و بهم میگه: اون درخت چقدر فوقالعاده است!
تنها صداست که میماند
دلم میخواست اون لحظهای که ریز ریز میخندید تا آخر عمرم ادامه داشته باشه.
فکر میکردم واسه آدمی مثل من دیگه عشق و علاقه معنی واقعیش رو از دست داده، ولی حالا با وجود دانی هر بار بهم ثابت میشه همیشه تو دنیا یه نفر هست که بتونی خیلی بیشتر از بقیه دوستش داشته باشی!
گرچه هنوزم مطمئنم اینکه میگن آدم فقط یه بار عاشق میشه دروغ محضه!
+ بارون تورو به مَن دآده، دریآ تو عمقِ چشماته، پَر میکشه دلم واسَت...
اونی که جون میده برات ...
بهش گفتم نرو سمیه.
گفت : "من تورو تنها نمیذارم عزیزم"
دلم میخواد این قسمت چت رو پرینت بگیرم، قاب کنم و بزنم به دیوار! کاش میشد پای این حرفش بمونه. گرچه خودم و خودش میدونیم نمیشه.
فعلا فقط دلم میخواد واسه یه بار هم که شده ببینمش.
+ دلم میخواد داد بزنم اسمتو فریاد بزنم تو کوچه پس کوچه شهر عشق تو رو جار بزنم...
منو به اسم کوچیکم صدا بزن :)
صدآش ...
انگار تمام خوشیهای دنیا تو زیر و بم صداش ذخیره شده بود!
دوست داشتم بهش بگم لعنتی تو چقد خوبی!
احساسم اون لحظه درست مثل بعدازظهرای دوران بچگیم که از خواب فرار میکردم و به یاس تو حیاط پناه میبردم، عالی بود...!!!
دلم میخواست تا آخر عمرم بمونم تو همون اتاق کوچیکی که هیچی از دیزاین و در و دیوارش یادم نیس... و اون پنج دقیقهای که انگلیسی و فارسی قاطی حرف میزد تا آخر عمرم هِی کش بیاد و تموم نشه
خدایا میشه منو همین امشب برگردونی ؟ یا به بعدازظهرای هفت سالگی کنار اون یاس تو حیاط، یا به پنجاه و چهار ساعت پیش!
اشتباهات ، همیشه گریبان گیرند !

خـَسته ام این روزا ، پـُرِ خوآبـَم و بی رویــآ
مـَن با این دنیــآ ، دیگه راه نمیام
بـَدم اومده از شب و بآرون ، از این حِس های سَردِ زمستون
توی رابـطه هـیچی ندیدم
جـُز دلِ تو زِندون
بـَدم اومده بَـس که دوییدم
اَز این آدما هیچی ندیدم
میگن عاشقن اما دروغه
دیــــر اینو فَهمیدم ...
یکی رَفت و شکست و نفهمید
ازم اینجوری رَد شد و خندید
دیدی حالِ دلم رو نپرسید ، اون اینو یادم داد
به کسی دیگه حِسی ندارم ، خودمم دیگه تنها میذارم
هرچی که بادا باد
( Puzzle band _ Badam Oumade )
اولین و آخرین باری که خواستم جلویِ رفتنِ کسیو بگیرم ، تنها راهی که به ذهنم رسید گریه بود.
فکر میکردم اشک ریختنِ یک دختر ، میتونه اونقدر اتفاقِ مهمی باشه که طرفِ مقابل رو تحت تأثیر قرار بده!
اشتباه کردم!
چون هیچ نتیجه ای نداشت ... و حتی بعدها فهمیدم گریه یعنی نشون دادنِ ضعف.
تنها نتیجه یِ اشک هایی که اون روز ریختم یا بهتر بگم به هدر دادم ، این بود که اونم گریه کنه .
تا اون روز فکر میکردم اشک ریختنِ یک مرد ، میتونه اونقدر اتفاقِ مهمی باشه که اوضاعمون رو تغییر بده !
اشتباه میکردم !
چون هیچ تغییری نکرد ، و اون رفت ... هرچند که دیر یا زود باید می رفت ولی اون روز انتظارشو نداشتم .
بعدِ اون روز ... و و اون خداحافظیِ عجیبُ غریب توی کوچه ی باهنر 2 خیلی از تصوراتم عوض شد.
حالا دیگه می دونم وقتی کسی تصمیم به رفتن بگیره ، هیچ اتفاقِ مهمی مانعش نمیشه !
یادآوریِ بعضی خاطرات آدمو بهم میریزه ...
و آهنگ ها ... به نظر من عاملِ اصلیِ یادآوری خاطرات هستن .
اتــوبـــوس گردی هآیِ شبآنهــ
