دوستی خاله خرسه
پاتریک بیارزشترین آدم زندگی من بود. کسی که دائم از بیاحساسی و بیاعتنایی من مینالید و تعریف خودش از احساس، فقط غریزهی جنسیش بود. از وقتی تصمیم گرفته بودم به هر بهانهای شده با یک دعوای ساختگی اساسی به طور کامل و برای همیشه حذفش کنم و جوابش رو نمیدادم دو سه روزی میگذشت، که خاله م.ژ گفت یه نفر بهش دایرکت داده و از ما نظرسنجی کرد که آیا گزینهی خوبی برای چاپیدن و تیغ زدن هست یا نه؟! بعد هم مشخص شد اون یک نفر کسی نیست جز پاتریک! سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم و وانمود کنم برام مهم نیست، م.ژ هم وقتی فهمید پسره رو میشناسم و بعیده بشه ازش چیزی کاسبی کرد، بیخیال شد.
اما دو روز بعد بهم زنگ زد و گفت میخوام برای ناهار با پاتریک برم بیرون گفتم قبلش تایید و اجازهی تورو بگیرم.
از اونجا که میدونستم خاله م.ژ تنها هدفش مسائل مادیه و به هر موجود "نر" یا مذکری به چشم یک دستگاه خودپرداز نگاه میکنه و چیزی به اسم احساس یا رحم و عطوفت تو وجودش نیست، خیالش رو راحت کردم که خیلی وقته چیزی بین من و پاتریک نیست و میتونه با خیال راحت هرکاری دلش میخواد بکنه.
اون هم بهم قول داد طوری حق پاتریک رو کف دستش بذاره و تیغش بزنه که زخمش تا ابد بمونه!
با همهی اینها وقتی م.ژ دربارهی قرار اون روزشون و حرفایی که بینشون رد و بدل شده حرف میزد، من به این فکر میکردم که پاتریک واقعا انسانه؟ کمتر از یک هفته پیش درست وقتی توی بغلش بودم توی چشمام زل زده بود و با جدیت گفته بود دوستت دارم! و وقتی با تعجب ازش پرسیده بودم: جدی؟ خیلی قطعی جواب داده بود: "آره خیلی دوستت دارم!"
شاید اگر به جای م.ژ هرکس دیگهای با پاتریک دوست میشد برام اهمیتی نداشت... ولی تحمل اینکه هووی احساسیت (هرچند نمایشی) خاله یا دوست صمیمیت باشه، چندان آسون نیست! فرقی هم نداره چند بار م.ژ تاکید کنه که براش نقشهها داره یا چند بار ازش قول بگیرم که حتما حسابی حساب پاتریک رو برسه!
بدتر از همه اینکه نمیدونم آیا م.ژ واقعا موفق میشه یه حال اساسی از پاتریک بگیره و گوشش رو بِبُره، یا بند رو به آب میده و بیشتر موجب سرافکندگی من میشه!