قبل اینکه در ماشینشو باز کنم، چشمم افتاد به عروسک باب اسفنجی آویزون از آینه‌اش! سوپروایزر و عروسک مینیون زشتش اومد جلو چشمم. می‌دونستم این هم مثل سوپروایزره. مغرور و دنبال یک هدف یکسان! اما این‌بار من آمادگیشو داشتم. از همون روزی که پرسید از خط قرمزهات چه خبر و جواب دادم که دیگه خط قرمزی درکار نیست، آمادگی هر اتفاقی رو داشتم. دیگه نقش اون دختر معصومی که تا حالا باهیچکس نبوده و چشم و گوش بسته‌اس رو بازی نمیکردم. انگار این بار فقط منتظر یه چیز بودم و میدونستم از این به بعد هیچ وقت نباید از هیچ کدومشون انتظار دیگه‌ای داشته باشم!

هردوباری که سعی داشت به هدفش برسه، با ماشین پلیس مواجه شدیم. حتی دومین بار پلیس دقیقا پشت سرمون میومد! تاحالا همچین اتفاقی واسم نیوفتاده بود. نزدیک بود از ترس تخم بذارم. چندباری خواستم خودمو پرت کنم از ماشین بیرون و داد بزنم این یارو مزاحمم شده ولی بعد فکر کردم تا خودمو لو ندم کیه که به چهره‌ی موجه من شک کنه؟

وقتی نگه داشت و پیاده شدم و ماشین پلیس هم از کنارمون رد شد و فهمیدم ما سوژه‌اش نبودیم، انگار بهم بلیط رایگان سفر به استرالیا داده بودن!