آه از این تآریکی !

در اِنتهایِ این شبِ تاریک ...
روحِ مرده یِ یک خیال ایستاده .
زیرِ بارانِ سفیدِ نورِ مآه ...
یک نفر کنآرِ آیینه ای سیآه ایستاده .
در جَهآنی که درختِ مَرگ می رویَـد
عشقِ خسته، میان گـور خوابیده .
آه که روزهآیِ رفته از این تآریخ ...
شوقِ پرواز را فقط به خوابِ خود دیده .
کاش خَبر بیآورند که اِنتهآیِ این شبِ تآریک
یک گیآهِ سبزِ اُمیــد روییده .
ف.دال
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 23:31 توسط ف.دال
|