در اِنتهایِ این شبِ تاریک ...

روحِ مرده یِ یک خیال ایستاده .

 

زیرِ بارانِ سفیدِ نورِ مآه ...

یک نفر کنآرِ آیینه ای سیآه ایستاده .

 

در جَهآنی که درختِ مَرگ می رویَـد

عشقِ خسته، میان گـور خوابیده .

 

آه که روزهآیِ رفته از این تآریخ ...

شوقِ پرواز را فقط به خوابِ خود دیده .

 

کاش خَبر بیآورند که اِنتهآیِ این شبِ تآریک

یک گیآهِ سبزِ اُمیــد روییده .

ف.دال