روح ترک خورده
دیشب وقتی داشتم برای دانی ماجرای خاله و جانی دپ رو تعریف میکردم و وسط شوخیامون یهو جدی گرفت و گفت شب خوش! انگار یه سطل آب سرد ریختن رو سرم. گرچه میدونستم ناراحتیش از روی حسادت و مثلا غیرته و گفت من روی تو با کسی شوخی ندارم و عذرخواهی کرد و همه چی ظاهرا مثل قبل شد، اما اون کلمه هنوز رو دلم سنگینی میکنه و شده اولین زنگ خطر این رابطه... دائم از خودم میپرسم نکنه افتادیم تو سراشیبی؟ واسه سُر خوردن رو شیب آخر هنوز خیلی زوده.
دو دقه پیش وقتی داشتم بهش میگفتم نباید انقدر راحت میگفتی شب خوش، بغضی که یهو چنگ انداخت تو گلوم واسم عجیب بود. من از اون دخترا نبودم که سر این چیزا بغض کنم. البته آهنگی که اتفاقی پلی شده بود هم بی تاثیر نبود.
با خودت نگفتی که بی تو میمیرم
با خودت نگفتی تو غصه اسیرم
میشینم یه گوشه ی تاریک خونه
با یادت تا مرز دیوونگی میرم
واسه اینکه بفهمونی پشیمونی یکم دیره
دیگه کم کم صدای تو داره از خاطرم میره
دارم لج میکنم با تو آره فکر کن که دیوونم
تو که کشتی غرورم رو چی میخوای دیگه از جوونم
نمیمونم کنار تو نمی خوام خاطره هاتو
فقط جای یکی اینجاست یا من باید برم یا تو
نه اون احساس قلبی هست نه اون روح ترک خورده
یه زخم کهنه ام زخمی که از دستت نمک خورده