6
هست ولی دیگه برام مهم نیست!
میگن اول و آخرش که همه درگیرِ سرنوشت و تقدیریم، پس نگرانی و ترس بی فایده اس!
میدونم این یه نوع تفکر «جبرگرایی» محسوب میشه، ولی بعضی وقتا آدمو آروم میکنه!
+ دل داده ام بر باد ... بر هر چه بادا باد !
هست ولی دیگه برام مهم نیست!
میگن اول و آخرش که همه درگیرِ سرنوشت و تقدیریم، پس نگرانی و ترس بی فایده اس!
میدونم این یه نوع تفکر «جبرگرایی» محسوب میشه، ولی بعضی وقتا آدمو آروم میکنه!
+ دل داده ام بر باد ... بر هر چه بادا باد !
بعضی وقتا خودمم خودمو نمیشناسم ... میشم یه هیولا ...
داد میزنم ....! بلند ...!
بدون توجه به اینکه اینجا دیگه ویلایی نیست و آپارتمانه و یه وجب بالاتر و یه وجب اونور تر آدم نشسته و آرومم که حرف بزنی، میشنوه...
با مامان بد حرف میزنم ...
چشم دیدنِ برادر کوچیکه رو ندارم و بی ملاحظه میزنمش ...
و دقیقا یک ثانیه بعد از هر کدوم از این کارا به خودم فحش میدم و عذاب وجدان میگیرم و...
واقعا من کی اَم ؟
اونجوری که دوستا و بقیه میگن یه آدمِ مهربون ملاحظه کار ؟
اینجوری که مامان بابا فکر میکنن یه آدمِ بی اعصابِ تنبل ؟
یا اینجوری که خودم میبینم ...
یه آدمِ مجهولِ نامشخص که اصلا معلوم نیس تو هر وضعیتی چه واکنشی نشون بده !
هیچ چیز بدتر از این نیست که برای خودتم غریبه باشی
این روزا خیلی با خودم مدارا میکنم ؛ خودمو تحمل میکنم .
رفتارای دیشبم که کلا آبروریزی بود .
این سینوزیتم که مارو ول نمیکنه :(