وقتی عشق خمیازه میکشد
اولین بار که عاشق شدم، برایش شعر گفتم.
سالها بعد، نه تنها روزگار شعرهایم را سوزاند، بلکه طبع شعرم را دزدید!
اولین بار با ترس و دلهره دستهایش را گرفتم. گرم و شیرین، به زیباییِ حل شدنِ ذراتِ کوچکِ نبات در چای اول صبح...
بعدها تمام دستهای دنیا یخ زدند! مثل قهوهای که سرد شده باشد.
سالها گذشت و حالا که تمام حسهای خوب پشتِ انبوهِ خاطراتِ یواشکی و پر استرس جان دادهاند و حالا که هیچ شعری...هیچ دستی و هیچ نگاهی مثل اولین بار نیست، حالا که عاشق شدن هم تکراری شده و امروز که دیگر خیلی دیر است... میفهمم همان اولین بار باید از تمام حسهای عاشقی لذت برد!
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 19:37 توسط ف.دال
|