وقتی عشق خمیازه می‌کشد

اولین بار که عاشق شدم، برایش شعر گفتم.

سالها بعد، نه تنها روزگار شعرهایم را سوزاند، بلکه طبع شعرم را دزدید!

اولین بار با ترس و دلهره دست‌هایش را گرفتم. گرم و شیرین، به زیباییِ حل شدنِ ذراتِ کوچکِ نبات در چای اول صبح...

بعدها تمام دست‌های دنیا یخ زدند! مثل قهوه‌ای که سرد شده باشد.

سالها گذشت و حالا که تمام حس‌های خوب پشتِ انبوهِ خاطراتِ یواشکی و پر استرس جان داده‌اند و حالا که هیچ شعری...هیچ دستی و هیچ نگاهی مثل اولین بار نیست، حالا که عاشق شدن هم تکراری شده و امروز که دیگر خیلی دیر است... می‌فهمم همان اولین بار باید از تمام حس‌های عاشقی لذت برد!

22

اگه فردا برم ترم جدید کلاس زبان فقط و فقط بخاطر اینه که میخوام یه بار دیگه دکتر الف رو ببینم و صدای فوق العاده‌اش رو بشنوم :/ انقد انگیزه‌ام قویه ینی!

 

+ داشتم فکر میکردم ازدواج واسه امثال من که یهو عاشق شیش نفر میشن چقد میتونه کسل کننده و مزخرف باشه!

اینکه تو اتوبوس، صف انتشارات، پارک، خیابون و خرید یا حتی کافی شاپ و رستوران فقط به یک نفر فکر کنی و دیگر هیچ...