تومور بدخیم سرطانی
خانوادهی ما کلکسیون بیماریهای خاصه. پدرم ضعف اعصاب داره، مادرم ضعف احساسات، برادرم ضعف شعور و من تومور سرطانی این خانوادهام که روز به روز بزرگتر میشم.
سرش داد زدم با تمام وجودم تا شاید عقدهی سالها تبعیض و عدم محبت و نفرینهای وقت و بی وقتش از روی دلم برداشته بشه ولی الان سنگینی یک کوه روی قلبمه و یک توپ فوتبال تو گلوم گیر کرده!
بیزارم... از اینکه روح آدمیزاد هیچ چاهی برای تخلیه نداره، بیزارم! از اینکه نمیشه از زندگی استعفا داد، از اینکه نمیشه دردهارو دور ریخت، از اینکه نمیشه از زیر بار نسبتهای فامیلی فرار کرد، از همه چیز این خانواده بیزارم!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ساعت 22:58 توسط ف.دال
|