مَن ؟
میدآنی ...
این روزهآ حتی سایه ام ، خودش را به زور روی زمین ها میکِشد.
آنقدر که حتی گاهی جا می ماند ، گاهی لگد می شود
و گاهی میان ازدحام خیابان ها یا بین تنهاییِ پیاده رو ها گم میشود.
من کسی هستم که بی نهایت از زمین و زمان زخم خورده
و نمیداند با کدام ترانه و برای کدام درد گریه کند.
کسی که دوست داشتنش را در کوچه ها و پیچ و خم های زمان گم کرده است .
و شادی اش را در قمار یک دوستی ساده ی عاشقانه باخته است.
و با اَشک ، غرورِ ترک خورده اش را به سمت مرگ بدرقه کرده.
من کسی هستم که به خودش و دلش قول داده آرام و صبورانه در انتظار تقدیر بنشیند
و به سرنوشت امیدوار باشد
و حالا از من تنها سایه ای به جا مانده ...
همین سایه ای که گاهی لگد می شود، گاهی جا می ماند، گاهی گم می شود.
ف.دال
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 22:45 توسط ف.دال
|