"با درخواست انتقال دانشجو موافقت نگردید"

دقیقا پنج بار جمله رو خوندم و امیدوار بودم به حدی کور شده باشم که حرف نون اول کلمه‌ی گردید رو اضافی دیده باشم! اما تغییری ایجاد نشد... انگار اون کلمه‌ی لعنتی نگردید بهم دهن کجی میکرد واقعا یه لحظه همه چیز رو از دست رفته میدیدم... حتی میتونستم گریه کنم اما تو شرکت جای این هندی بازی‌ها نبود! بنابراین صفحه رو بستم و  چای یخ کرده‌‌ی ته استکان رو سرکشیدم تا بغض خفه‌ام نکنه...

از همون لحظه تا همین الان هر ثانیه تو مغزم دارم عواقب این جمله رو پیش‌بینی میکنم!

باید وسایلامو جمع کنم و برم به کیلومترها دورتر! جایی که تک تک آدماش برام غریبه‌ان. بخصوص حالا که دانی درسش تموم شده و میدونم اونجا نمیبینمش