دَر نآامیدی بـَسی امید است :)
دو هفته و چند روز از شروع ترم گذشت و من « موقرمز » رو ندیده بودم تا....! :))
یه بار احساس کردم تو راهرو نزدیکِ سایت یه نفر با موهای قرمز و پوست سفید از کنارم رَد شد...
جرئت نکردم نِـگاش کنم ، فکر کردم خودِ خودشه :/
ولی خب چند روز بعدش، چند نفرِ دیگه با موهای قرمز و پوستِ سفید تو دانشکده دیدم !
بعد به این نتیجه رسیدم که هر گِردی گِردو نیست و مویِ قرمز هم تو یه وَجب دانشکده زیاد پیدا میشه!
دیگه ناامید شُدم ... کاسه کوزه ی احساسِ اَلَـکیمو جمع کردم ...
و امـــروز ...!
امروزِ دوست داشتنی :)
ساعت 17:27 دقیقه ( نه خیلی دقیق )
موقعِ بیرون اومدن از کلاسِ موجودی ( که اون کوییز لعنتیش بمآند -__- )
یه نفر با موهای قرمز و پوست سفید و پیرآهَنِ اُتو کشیده ، چسبیده بود به شیشه ی بالای دَرِ کلاس
وقتی از جلوش رَد میشدم همه ی جرئت و جسارت و شجاعتمو جمع کردم و نگاهش کردم :))
که کآش این کارو نمیکردم چون درست از شیش ثانیه بعدش تا همین دو ساعت پیش،
یا حتی الان که یادم میاد ، دارم به خودم بدوبیراه میگم ://
دیگر به هوایِ لحظه ای دیدار
دنبالِ تو دَر به دَر نمیگردم
دنبالِ تو اِی اُمیدِ بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمیگردم
فروغ فرخزاد - خسته