بوی ادکلنش هنوز مونده تو اتاقم. پنج دقیقه‌ی اول وقتی حرف میزد دائم تو دلم میگفتم خدایا تا الان فقط غلط کردم و شِکر خوردم ناموسا این یارو اگه مال من بشه قول میدم دیگه غلط نکنم و شِکر نخورم!

بعد یه ربع وقتی گفت اخلاقاش یکم تنده و از عقاید خاص سیاسیش باخبر شدم، دیگه حتی قیافش هم واسم تغییر کرد.

مامان همیشه میگه دعا کن بخت خوب نصیبت بشه. همه چیز رو واگذار کن به خدا و همیشه بگو خدایا آیندمو سپردم دست تو و بعد دیگه خیالت از همه چی راحت باشه.

هر بار تو دلم میگم چقدر دلت خوشه مامان طفلکم! من اون دختر خوبی که تو و خدای مهربونت دوست داشتین نیستم! چرا باید به دعاهام گوش بده وقتی یه عمر به حرفاش گوش ندادم؟