گرچه این « عنوان » تیتر خبرهای هیچ روزنامه ای دَر صفحه ی حوادث ، یا شَرح هیچ خبری در اَخبار نیست ....

امآ ... حادثه ی اکثر روزهای من و مادرم در این خانه است ... نه فقط ما ، بلکه هزاران مادر و فرزند دیگر ....

پدرم نه معتاد است ، نه خلافکآر ، نه زبانم لآل بی دین ... و نه هیچ آدمِ بَد دیگری که فکرَش را بکنید .

او یک فردِ تحصیل کرده و یک معلمِ نمونه ... شاید دلسوز ... و شاید نه چندان مهربان است !

و برآی مآدرش یک پسرِ سَر به رآه ، صالح ، و مهربآن است .

 برآی فرزندانــش ...

پدَر است . خانواده دوست ... پایبند به اعتقادات ... نمیدانم ، شاید دل رَحم !

لَب تَر کنی و چیزی بخوآهی ، فرآهَم میکند .

ولی نمیدآنم چرا خشمگین است . عصبی . فقط حق بآ خودش و فقط خودش و فقط خودش ...

نه همیشه ... اکثراً . 

برآی مادرم

میدانید ... بیچآره مادرم . چقدر صبور و زیباست . میگویَد عاشق یکدیگرند ... 

و این وسط ... بین این همه اتفاق هآیِ خوب ، آتشِ خشمِ پدرم گآه و بیگآه گنآهکار و بیگنآه را میسوزاند .

زود از کورهــ دَر می رَوَد ... وَ بعد ... زَمین و آسمآن رآ به هَم می دوزد .

 

 

 

+ یه حرفایی میزنه بعضی اوقات که سخته فراموش کردنش . فکر نمیکنم بتونم ببخشَمِش !

+ حِس میکنم ... ازش متنفر نیستم ، ولی دلم بآهآش صآف نمیشه .