زاویه های قهوه ای
یکی یکی دارم گند میزنم به تک تک زاویههای زندگیم... با مدیریت روباه برای هر دو لاین اوضاع دفتر خاکستری آشفتهست و از اونجا که زیادی جلوی چشم روباهم به خودش اجازه میده کارهای لاین دیگه رو هم به من بسپاره و مجموعهای از دلخوریهای زیر و درشتم امروز باعث شد با یکی از همکارهام بحث کنم...
قرارداد رهن و اجارهی خونهای که دوستش نداشتم انجام شده و قراره این هفته دریاییها برای هماهنگی مابقی کارهای مراسم به خونمون بیان و من شبیه انبار باروتی هستم که منتظر یک جرقهست برای انفجار! ح رو دائما به بهانههای مختلف از سرم باز میکنم، جواب پیامهاش رو به زور میدم و از فکر کردن به چیدن وسایلم توی اون خونه غم روی دلم میشینه...
اوضاع خونه بعد از شب تولدم حسابی قاراشمیشه، طوری که وقتی میرسم به زور سلام میکنم و تمام مدت رو توی اتاقم میگذرونم تا جایی که حتی برای اینکه چشمم به قیافهی بابا نیوفته دستشویی هم نمیرم...
با مرکز مشاوره تماس گرفتم و برای هفتهی آینده یک وقت رزرو کردم... در حالی که اصلا نمیدونم وقتی پام رو توی اتاق مشاوره میذارم و ۴۵ دقیقهام استارت میخوره چی باید بگم؟