زیرِ تیغِ اتفاقات
انقدر هم ریخته و آشوبم که حتی نمیتونم از حالم بنویسم! با وجود تلاشِ بینتیجهای که ح برای شناسایی و گرهگشایی حالِ بدم داشت، هنوز حس میکنم تا خرخره توی باتلاقی گیر کردم که راه نجاتی ازش ندارم... از یک طرف بابا و بهانههای جدیدش برای بدخلقیهاش که کم کم داره ح رو هم وارد لیستِ آدمهای همیشه متهمش میکنه، از یک طرف موضوعات ریز و درشتِ جهیزیه و مراسم عروسیِ قریب الوقوعمون و از طرفی مسافرتِ طولانیِ برنامهریزی شده توسط خانوادهی دریایی که نه تنها باعث میشه ناگهانی ناچارا با گروه عظیمی از آدمهای جدید ملاقات کنم بلکه مجبورم چند روزی دائما باهاشون باشم و این برای آدم منزوی و کم انعطافی مثل من یعنی کابوس و درنهایت جهنمی به نام دفترخاکستری که کار کردن در اون روز به روز برام غیرقابل تحملتر میشه...
+ نوشته شده در شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ ساعت 12:17 توسط ف.دال
|