باید بخوابم ولی میترسم از اینکه دوباره خواب تورو ببینم! همیشه خیال میکردم پیروزِ قصه اونیه که می‌ذاره می‌ره! 
چطور بعد از اون همه رها کردن نفهمیدم هربار یه غم به غم‌هام اضافه میشه؟ چطور تورو ول کردم بی‌اینکه احساس پیروزی کنم؟ اونی که نخواست، نموند، نتونست... من بودم پس نباید دیگه خوابت رو ببینم... ولی چرا این روزا انقدر میای به خوابم؟ چرا حتی توی خواب هم همونقدر مهربون، واقعی و نزدیکی؟
کاش دست از سرم برداری... نمی‌خوام دیگه توی بیداری با این حسِ پشیمونیِ لعنتی... یا این عذاب وجدانِ آزاردهنده دست و پنجه نرم کنم... کاش یه جوری پاک شی از توی خوابام و حتی توی بیداری... یا حتی از مجازی... کاش فراموشت کنم هم خودت رو و هم اون قلب‌های آبیِ وحشتناکِ تهِ بیوی اینستاگرامت رو که این روزها شدن خارِ توی چشم من!