پیر خرفت انقدر پشت تلفن مظلوم‌نمایی کرد و خودشو به مریضی زد که بابا غصه‌اش گرفته و هول برش داشته! الانم از ما میخواد به خاطر اسهال و شُل شکمی یک عجوزه‌ی چروک، کار و زندگی رو ول کنیم و باهاش بریم جهنم ور دل ننه‌اش! تو این وضعیت اسف‌بار و وسط این همه کار نیمه تموم همین یه دونه بدبختی رو کم داشتم که شکر خدا فراهم شد! من که میدونم وقتی بریم اونجا عن‌خانوم صحیح و سالم با موهای تازه حنا شده، روی تختش نشسته و با همون لهجه‌ی منفورش بلند بلند زر میزنه و به ریش ما میخنده و میگه هیچی یه اسهال و سرماخوردگی ساده بود که خوب شد خیالتون راحت، خدا حالا حالاها با من کار داره و رفتنی نیستم! یکی نیست بگه خدا با تو چیکار داره آخه فسیل؟!

+ وسط هفته ارائه پروژه دارم. حتی اگر زیر ساطور هم برم این بار به این سفر اجباری تن نمیدم!