حسادت
وقتی بهش گفتم میرم کارآموزی، دپرس شد... همش میگفت خوش بحالت بدون اینکه دنبال کار بگردی کار پیدا کردی! ناراحتیشو حس میکردم. از فردای اون روز هر وقت پرسیدم چطوری یا گفت خوب نیستم یا گفت بد نیستم! میدونستم خیلی دنبال کار گشته و پیدا نکرده، اما بازم دلیل نمیشد ناراحت بشه... تمام دیشب افسوس خوردم، عصبانی شدم، حرص خوردم و فکر کردم که چرا به من حسادت میکنه؟ مگه روزی چندبار بهم نمیگه دوستم داره؟ پس چرا از پیشرفتم خوشحال نشد؟ چرا آدما انقد زود از چشم میوفتن؟
امروز بعدازظهر، بهش گفتم دیگه نمیرم. گفتم حقوقش کمه، ساعت کاریش بده، آدم بلاتکلیفه، درس دارم... دروغ گفتم تا شاید احساس آرامش کنه. و از بعد از ظهر به بعد دیگه حسی نسبت بهش ندارم و این خیلی بده... خیلی بد!
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶ ساعت 23:35 توسط ف.دال
|