درگیر فایل‌های بی سر و ته اکسل بودم و یه گوشم به حرفای خاله زنکی خانومای همکار... دوتاشون نویسنده‌ی صفحه‌ی دخل و خرج بودن! ذوق زده گفتم واااای! نویسنده هستین؟ چه شغل جذابی دارین. دمتون گرم! انصافا اشکم داشت درمیومد. آرزوم همین بود که لا به لای سطرای ریز ریز یا بین صفحه‌های گنده‌ی روزنامه یه روز اسم و فامیل خودمو ببینم! فایل اکسل رو فراموش کرده بودم و مشتاقانه به صحبتا و خاطره‌های تهیه‌ی گزارششون گوش میدادم... هردوتاشون بهم گفتن شما چهره‌ات خیلی برای ما آشناس! خانوم هنرمند هم تایید کرد و گفت کلا چهره‌اش از ایناس که خیلی آشناست برای همه... شبیه گوینده‌ها و مجری‌های تلویزیونه! اونا هم گفتن آره دقیقا! نمیدونم چرا ولی خوشم اومد یکم... به هرحال ارتباطه داره صمیمی‌تر میشه خداروشکر! برای تکمیل عیش و خوشی فقط مونده منهدم شدن اون فایل‌های اکسل!