جان دادن روی شیب دوم
این روزا به جای اینکه از خستگی فکرا و مشکلاتی که مدام جلوم چرخ میخورد، به اینجا یا به تلگرام پیش دانی پناه ببرم، به تختم پناه میبردم و بعد از اینکه بیدار میشدم حجم دغدغههام دو برابر میشد و خستهتر از قبل روزامو ادامه میدادم! نمیدونم دقیقا کی و کجا ولی حس میکنم تو یکی از همین روزای خسته کنندهای که گذشت، یا بین خواب و بیداریهایی که دردمو دو برابر میکرد، دانی سابق رو گم کردم.
و حالا دیشب بعد چندین ماه، بالاخره تمام جرئت و جسارتمو بکار بردم و ازش دربارهی گذشتهاش پرسیدم و بعدش یک ساعت کامل به عکس دختری که برام فرستاده بود و میگفت 9 ماه باهاش دوست بوده زل زدم! و از همه پرسیدم این خوشگلتره یا من؟ جواب برام مهم نبود. از اون لحظه تا الان دیگه هیچ جواب و توجیهی حال منو بهتر یا بدتر نمیکنه. از حالا به بعد دیگه میشه بدون تردید سراشیبی این رابطه رو حس کرد.
یه وقتایی با خودم فکر میکنم اگه یه روز کسی که دوسش دارم، ازم بپرسه تا حالا با چند نفر بودی؟ چه جوابی بهش میدم! جز اینکه سعی میکنم لرزش دستای یخ کرده و چشمای وحشتزدمو ازش پنهان کنم!