مردن برای زندگی!
یکی دو ساعتی میشه که از آرایشگاه برگشتم اما هنوز بوی تند و خاص کرمها و ماسکهایی که بعد از اصلاح صورت و ابرو روی پوستم گذاشته شد، توی مشامم مونده. با اینکه ابروهام پیوندی و پر بود، برخلاف انتظارم تغییر چندانی نکردم...
دراز کشیدم روی تخت و به این فکر میکنم که فردا شب همین موقع بزک کرده و لباس پوشیده، احتمالاً احساس گوسفندی رو دارم که قبل از سر بریدن بهش آب و غذا دادن و با پای خودم میرم به قربانگاه برای سلاخی شدن... ح اما اون طور که خودش با بیپروایی اعتراف میکنه، برای محرم شدن و گرفتن دستهام ذوق داره...
و من هنوز مثل موجود جادو جمبل شدهای که دور خودش میچرخه، گیج و گنگ و خالی از هر حسی خودم رو سپردم به دست اتفاقات...
+ نوشته شده در سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱ ساعت 18:15 توسط ف.دال
|