پایان ۲۷_
کلافه توی تخت غلت میزنم، به زحمت یکی از چشمهای پف کردهام رو باز میکنم و گوشیمو چک میکنم... پیامهای تبریک بانک و پیامی از برنامه تقویم پریودم که نوشته: "ف عزیز، دنیا با وجود تو زیباتره! تولدت مبارک"
بدنم بخاطر بهم ریختگی هورمونهای لعنتی و خواب زیاد طوری دردناک و کوفتهاس که انگار یک تیکه گوشت توی زود پزم! تحت فشار و در حال متلاشی شدن!
دلم نمیخواد بیدار شم... هر سال روز تولدم انگار توی یک چاه عمیق سیاهم، دور از همه، تک و تنها و پیر تر از قبل!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱ ساعت 10:42 توسط ف.دال
|