شهرِ ارواح!
خیلی عجیب و ناخوشاینده که وقتی دقت میکنی میبینی جهنم بعد از این همه سال هیچ تغییری نکرده! هنوز همون دیوارهای کاهگلی و خونههای قدیمی، همون کوچههای خالی و خیابونهای خلوت، همون درختهای کاجِ پیرِ مرموز، همون مغازههای بیمشتری، ویترینهای سادهی بدون جذابیت و همون قبرستون قدیمی و پر از قبرهای بینام و نشونِ آجری!
سالهاست که همون تندیسها و المانهای خاکگرفته و قدیمی وسط میدونها پابرجاست، و هنوز ذرات خاک توی هوا معلقه و هنوز رنگ این شهرِ نفرین شده خاکی و نارنجیه و توی هواش بوی مرگ موج میزنه و انگار روی صورت مردمش انقدر خاک نشسته که برای دیدن چهرهی واقعیشون یا برای دیدن لبخندهاشون باید روی صورتشون دست بکشی تا از شر نقابها خلاص بشن!
جهنم یک شهر مُردهست با آدمهای دلمُردهای که بیرون از قبرها نفس میکشن! مردهای زمخت و زنهای خالهزنکی که با چشمهای کنجکاو و قضاوتگرشون خیره خیره نگاهت میکنن و زیرلب و درگوشی از هم میپرسن، فلانی دخترِ کیه؟ فلانی پسرِ کیه؟
جهنم یک نقطهی کوچیکِ فراموش شده روی نقشهی جغرافیاست! شهر مسخ شدهی بیروحی که قلبش کُند و بازحمت میتپه اما هرگز نمیایسته!
+ نوشته شده در جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸ ساعت 12:24 توسط ف.دال
|