مجبور شدم از جمله‌ی کلیشه‌ای "مثل برادرم دوستت دارم، اما عاشقت نیستم" استفاده کنم، چون نتونستم بگم: هیچ حسی بهت ندارم،‌ دیگه حوصله‌ات رو ندارم، خیلی بچه‌ای و...! بعد برای هزارمین بار پشت دستم رو داغ کردم که از سر دلسوزی یا تفنن به دوستی الکی تن ندم، بخصوص با یه پسر کوچیکتر از خودم!

دائم اصرار میکنه و پیام میده که میخوام باهات باشم و متهمم میکنه به بی‌معرفتی، بی احساسی و...! پیاماشو نخونده حذف میکنم و با خودم میگم: دیگه بسه! پس احساسات و خواسته‌های خودم چی؟ من که یه ماشینِ ابرازِ محبت به دیگران نیستم!