غروب پنجشنبه تا غروب جمعه، مامان اجازه نمیده هیچ حیوونی رو بکشیم یا اذیتش کنیم. فرقی نداره اون موجود چقدر مزاحم یا چندش باشه. میگه جمعه‌ها روز آزادیه، گناه دارن! این عطوفت دو روزه‌اش حتی شامل سوسک، مگس، کرم و... هم میشه. من نمیدونم اگر جمعه روز آزادیه پس چرا انقدر دلگیره؟ چرا جمعه آدم حس میکنه دلش زندونی غصه‌ها شده و نفسش تو سینه حبس؟ کوچیک که بودم مامان میگفت جمعه‌ها که روز آزادیه، اموات میان از بازمانده‌هاشون خبر میگیرن و از حال و روزشون خبردار میشن. نمیدونم کجا خوندم که مرده‌ها به شکل کبوتر یا یه حیوون درمیان و بعد میرن پیش خانواده‌هاشون. بنابراین از وقتی مامان‌بزرگ مُرده من جمعه‌ها بیشتر حواسم به موسی کو تقی‌ها و کبوترهایی که لب پنجره میشینن هست.  آخه بعیده مامان‌بزرگ که صورتش مثل پنبه سفید بود و از صداش قند و عسل می‌بارید شبیه موجودی جز کبوتر سفید بشه! اگه این طرفا قو داشتیم، شک نداشتم جمعه‌ها یکی از اونا روح مامان‌بزرگه. لطیف و سفید و دلنشین!

اما سوسک و مگس... نمی‌فهمم مامان چرا بهشون رحم میکنه! آزادی اونارو هم شامل میشه؟ تازه روحی که به شکل این حشرات دربیاد توی زندگیش هم به همون اندازه چندش بوده! من جمعه‌ها چشامو تیز میکنم و حواسمو جمع، برای شکار مگس و پشه دور از چشم مامان! آخه بعید نیس بابابزرگی که پسرش با اخلاقای عصبی و زبون تند و بددهنی‌هاش شده مایه‌ی عذاب ما، روحش به شکل یکی از همین حشرات دربیاد! اگه این طرفا ملخ زیاد داشتیم، شک نداشتم روح بابابزرگه! زمخت و خاکی و زننده!

خلاصه تو قانونِ مامان جمعه‌ها روز آزادیه حتی برای حشرات! دلم میخواد یکی از همین جمعه‌ها وقتی داره برای سوسکا و پشه‌ها دل می‌سوزونه بهش بگم: مامان هیچ میدونی تو تمام این سال‌ها، تو اکثر جمعه‌هایی که گذشت، رفتارای تو و بابا چندبار منو کُشت؟ میدونی گاهی تو هرجمعه هزار بار می‌مُردم؟ میدونی چندبار تو روزهایی که به قول خودت وقت آزادیه قلب و خون منو تو شیشه زندونی کردین؟ منی که نه روحِ یک مُرده ام نه حیوون، بلکه آدمم! منی که دخترتم! اما برای تو نه فقط جمعه‌ها بلکه همه‌ی روزها از سوسک و مگس پست‌ترم! منی که هیچ وقت لایق ترحم و دلسوزی و مهربونی‌تو نیستم و همیشه تو همه‌ی قانون‌های خوبت استثنام و تو همه‌ی قانون‌های بدت نفر اول!