انقدر این چند روز مثل جلبک چسبیدم به تخت و لپ تاپ و گوشی و اتاقم که صبح وقتی بیدار شدم، انتظار داشتم دست و پام سبز شده باشن! سرگرمی‌هام خلاصه شده در فیلم دیدن، وبلاگ خوندن، ورق زدن کتاب خاطرات کلئوپاترا که گاهی توصیف‌های جزئیش حوصله ام رو سرمی‌بره و رفرش کردن اینستا!

طوری این روزها به حال جلبک‌های سبز حسرت میخورم، که دیشب از صمیم قلب آرزو کردم صبح تبدیل شده باشم به یک جلبک سَمی ته اقیانوس! بله سَمی و مُهلک! چون هیچ دلم نمی‌خواد ماهی‌ها با اون دهن‌های چسبناک و لزجشون هی بهم تُک بزنن. و البته جلبک بودن ته اقیانوس خیلی بهتر از جلبک بودن لبِ یک روده چون هر لحظه ممکنه یک بی‌فرهنگ پاهای تازه از جوراب دراومده‌اش رو بذاره توی آب و اون وقت وای به حال جلبک‌های کنار رود! اما خب متاسفانه من هنوز آدمم! به هرحال اگر قرار بود همه‌ی آرزوهایی از این قبیل برآورده بشن، فکر میکنم تعداد انسان‌ها انگشت شمار می‌شد.