در بندهای امپراطوری پدرم
همیشه موهاشو رنگ میکنه. مشکیِ پرکلاغی! شاید اگر به تارِ موهای سفیدش که تعدادشون روز به روز اضافه میشه، مجال خودنمایی بده و برای یک بار هم که شده توی آینه خودش رو با موهای سفید ببینه، تصمیم بگیره چندسالی که از عمرش باقی مونده، مهربونتر باشه. شاید دیدن سفیدی موهاش باعث بشه بالاخره ترس از اعتراف به پیر شدن رو بذاره کنار و باور کنه توی سراشیبی زندگی افتاده و حداقل سالهای آخر عمرش خودخواهی، عصبانیت، لجبازی و بقیهی صفتهای بدِ غیرقابل شمارشش رو دور بریزه و آدم دوستداشتنیتری باشه! اما افسوس که مشکیِ پر کلاغیِ موهاش تصویری فناناپذیر ازش میسازه نه فقط برای خودش بلکه برای همه. استبدادی که حالا حالاها خیالِ تموم شدن نداره.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷ ساعت 22:52 توسط ف.دال
|