سه شنبه ها با موری
اولین روزی که پامو گذاشتم تو دفتر سفید دیدمش. چادری و عینکی. با خودم فکر کردم لابد از این دختراس که یه متر زبون دارن! بعدها فهمیدم چقدر دربارهاش اشتباه کردم. روی میزش یه کاکتوس زشت داره و همیشه مواظبشه. فوقالعاده خانوم و مهربونه و از همه مهمتر نویسندهاس! یه روز اومد و کتاب قرمز رنگش رو گرفت جلومون و گفت این کتابو من تموم کردم. اگه میخواین شما هم بخونین! ذوق مرگ شدم! گفتم من عاشق کتابم!
راستش میخواستم جملههای خوبش رو بیارم اینجا بنویسم... ولی این مدت بخاطر امتحانا و کار حسابی از همه چی عقب افتادم و وقت کم میارم...
به هرحال "سه شنبهها با موری" بر خلاف تعریفهای زیادی که ازش شنیده بودم، و عکسهایی که تو استوریهای اینستا میدیدم، برای من اونقدرا جذاب نبود. صرفا یه نوع خاطره نویسی با چند جملهی کلیدی و طلایی...
خب خیلی سخته آدم بدونه قراره یواش یواش فلج شه. روز به روز بیشتر محتاج دیگران بشه و از همه مهمتر هر روز یه قدم به مرگ نزدیکتر باشه و با این حال بازهم مهربون باشه، به غم و غصهی دیگران گوش بده و شاد باشه و.... قاعدتا موضوع این کتاب باید باعث افزایش امید به زندگی میشد اما برای من نتیجهی برعکس داشت. حالا به این فکر میکنم وقتی که مرگ انقدر نزدیکه به همهی ما. وقتی که زندگیمون بنده به یه تار مو. این همه تقلا و تلاش و به آب و آتیش زدن چه فایدهای داره؟
حس میکنم من یه حبابم که هر لحظه امکان ترکیدنش هست. همونقدر سست، همونقدر بیاهمیت، همونقدر بیانگیزه!
سه شنبهها با موری رو بخونید جالبه! (من ترجمهی شهرزاد ضیایی رو بیشتر میپسندم)
یه قسمت از این کتاب هنوز توی ذهن من مونده:
"یک حس را در نظر بگیر _عشق نسبت به یک زن، غم از دست دادن یک عشق، یا همین چیزی که من الان دارم با آن دست و پنجه نرم میکنم، ترس از بیماری لاعلاج و درد آن. اگر تو حس هایت را خفه کنی و آنها را کاملا احساس نکنی. اگر تو به خودت اجازه ندهی که تا آخر با آنها بروی _تا ته حس هایت _تو هرگز قادر نخواهی شد به مرحله ی رها سازی و انفصال برسی، تو خیلی خیلی درگیر احساس ترس شده ای. تو از درد میترسی، تو از غم و غصه میترسی، تو از آسیبی که عشق و عاشقی ممکن است پدید بیاورد، میترسی. فقط در یک صورت تو میتوانی حس هایت را تمام و کمال تجربه کنی، این که خودت را پرت کنی وسط آن ها، این که به خودت این اجازه را بدهی تا داخل آنها شیرجه بزنی، طوری که حتی سرت هم زیر آنها فرو برود. در این صورت تو معنی درد را درک میکنی، معنی عشق را، غم را. و فقط آن لحظه است که میتوانی بگویی، آهان، خیلی خوب. من این احساس را تجربه کردم. معنی این حس را درک کردم. حالا باید برای لحظه ای از این حس جدا شوم."
#سه_شنبه_ها_با_موری |میچ آلبوم|