اون روزا کارگاه رو فقط به یه دلیل تحمل کردم! "یه پسر که شبیه دانی بود" شایدم شبیه نبود اما خب منو یاد دانی مینداخت... تنها علتی که باعث میشد حرارت و بوی گند اتاقک جوش، بداخلاقی‌های تکنسین سیبیلوی خشن یا خراب شدن جوش‌های لب به لب و سوراخ شدن قطعه کار و نور خیلی زیاد جوش برق رو تحمل کنم، نگاه‌های یواشکی اون پسر، قیافه‌ی بانمکش، چشمای روشن، قطعه کارهای تمیز و عالی و مظلومیت خاصش بود.

اون اوایل بعد تموم شدن ترم، دلتنگش میشدم آخه یادمه هربار که میدیمش آرزو میکردم کاش دانی بجای این پسر الان اینجا بود اون وقت جهنم کارگاه چقدر شبیه بهشت میشد! گاهی وقتا نگاهش میکردم تا مطمئن شم آرزوم برآورده شده یا نه ولی وقتی چشمای روشنش رو میدیدم دست و پام رو گم میکردم.

صبح تو گیر و دار رفت آمد بین اتاق اساتید، وقتی دیدم استوری اینستا رو ریپلای کرده و بین عشق و ثروت جواب داده ثروت رو انتخاب میکنه، با خودم گفتم کاش بشه بازم تو این راهروهای کم نور ببینمش و دوباره حس کنم دانی همین نزدیکیاس.

اما یه وقتایی از خودم میپرسم واقعا به خاطر اینکه تورو یاد دانی میندازه دوسش داری؟