نقل و نبات ارزونیتون!
یه وقتایی تو زندگی هست که حس میکنم توسط حجم بینهایتی از مشکلات محاصره شدم... اینجور وقتا حتی خواب هم که اولین و آخرین راهحل من برای فرار از مشکلاته، نمیتونه مفید و موثر باشه چون به محض اینکه چشم باز میکنم تک تک مشکلات میان صبح بخیر میگن و زودتر از من سر میز صبحانه میشینن!
مثلا همین دو شب پیش وقتی تو تالار نشسته بودم و به آدمای رنگ و وارنگی که سعی میکردن هماهنگ با رقص نور و آهنگ خودشونو تکون بدن، نگاه میکردم از مغزم هزار و یک نگرانی رد میشد... دانشگاه، انتخاب واحد، چشمام، شوهر، دانی، ام اچ لعنتی و... اما پررنگ ترینش نگرانی از تصور خودم تو لباس عروس کنار آدمی بود که معلوم نیس واقعا عاشقشم یا نه!
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶ ساعت 22:10 توسط ف.دال
|