آن مرد در یک روز گرم آمد!
وقتی وسط اون شلوغی، در اوج فداکاری لیوان یکبار مصرفشو داد به من و دکمهی آب سرد کن رو واسم نگه داشت، دلم میخواست بدون توجه به اختلاف سنی زیادمون ازش بپرسم: با من ازدواج میکنی؟
اما یاد سوال صندلی داغیش افتادم: از چه پسرایی خوشتون میاد؟ گفتم از پسرای مهربون! و در جوابم گفت ببین همهی پسرا با همهی دخترا مهربونن! و کل پسرای کلاس با ذکر مثال و خاطره جوابشو تایید کردن!
بنابراین مهربونیش رو گذاشتم پای همون حرفش و فقط با نیش باز ازش تشکر کردم!
بیجنبهترین آدمی که نسبت به مهربونی و حمایت و طرفداری و... میشناسم کسی نیست جز خودم! بهگونهای که بلافاصله بعد دیدن این رفتارا از یه جنس مخالف، تصمیم میگیرم با طرف ازدواج کنم و برام هیچچیز دیگهای مثل قیافه، سن، کار و... مهم نیست!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ ساعت 22:7 توسط ف.دال
|