بگوید برویم پیاده روی .

بعد دست در دستِ هم خیابان ها و کوچه ها را متر کنیم...

بدویم ... باران ببارد ...

ولی نم نم ! نه آنقدر که این سینوزیتِ لعنتی باز خودی نشان بدهد.

وسطِ یک کافه ی شلوغ میزِ دو نفره ای پیدا کنیم. او روبروی من باشد...

حالا گل رز سرخ و شمع هم نبود مهم نیست .

گارسون بگوید : « چی میل دارید؟ »

بعد من همه ی شکلاتی های منو را سفارش بدهم!

بیخیالِ صورتحساب ...

برویم پارک . شهر بازی ! هیجان های چند دقیقه ای.

کنار یک دریا آتشی باشد و او گیتار بزند . یا ترانه بخواند

گیجِ صدایش باشم و خوابم ببرد ...

ناگهان مادر داد بزند : « بیدار شو دخترجان ظهر شد! »

ف.دال

 

 

+ گشتم نبود ، نگرد نیست !

+ عاشق شدنای الانم همش شده خاله بازی و گرگم به هوا