تمام اعضای دفتر خاکستری امشب به صرف شامِ پایانِ سال دعوت هستن! و من درحالی که همه دنبال کارهای پایان سال هستن، بخاطر گزارشات نهایی اسفند اومدم دفتر و فعلا بیکار نشستم پشت میز، دستام بخاطر باد خنکی از پنجره‌ی پشت سرم میاد توی اتاق، یخ زده...، گردشِ سنگینِ جریان خون توی بدنم رو حس میکنم، فکر میکنم چی بپوشم برای شب؟ و به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسم... این روزها حس میکنم آدم‌های دفتر خاکستری انگار تیره‌تر از بقیه آدم‌هان... چیزی حدود ۹۵ درصدشون آقان و پنج درصد باقی مونده شامل پنج نفر خانوم میشه، البته با احتساب خودم!

از این چهار نفر خانومِ همکار، خاله ریزه مدیر منابع انسانی، تیره‌ترین، زیرآب زن ترین و بی‌ثبات ترین شخصیت رو داره، گاهی رفتارش خوب و صمیمیه و گاهی جوری نگاهت می‌کنه که میتونی بفهمی توی ذهنش داره طناب دارت رو می‌بافه... و از بد حادثه، رابطه‌ و رفتارش با من همزمان با محبوب شدنم بین همکارها بخاطر خوش اخلاقیم، رفته رفته سرد و تیره و تار شد...

بلفی دختری با سیاست، هم سن و سال خودم با بینی عملی و چهره‌ای نسبتاً زیبا و هیکلی متناسبه که یکی دو ماه قبل از من با دوست پسرش عقد کرد... کم میبینمش ولی میدونم بخاطر منافع و البته حضور طولانی‌ترش در مجموعه، روابط خوبی با خاله ریزه داره هرچند که گهگداری سیاستش ته میکشه، کم میاره و شکایت کنان از خاله ریزه پیش من میناله...

جزمین دختری سبزه، لاغر اندام، بی‌تعارف و پر قیل و قاله که بخاطر ویژگی‌های شغلیش، روابط اجتماعی خوبی داره...

آلیس، دقیقاً نقطه‌ی مقابل و البته همکار جزمین هست، سفید، تپل مپل، خجالتی و کم‌رو و اجتماع گریز...

و من که به طبع ناسازگاری همیشگی که با خانوم‌ها و جمع‌ها و حرف‌هاشون دارم، نتونستم با هیچ کدوم از خانوم‌های دفتر خاکستری ارتباط درستی بگیرم نهایتاً از سر ناچاری برای تنها نبودن بین گروه عظیمی از مردها از آلیس خواستم تا یک صندلی کنار خودش برام نگه داره که خیلی استقبال کرد و خوشحال شد!