دیشب خوب نخوابیدم! کیفیت خوابم طوری بود که انگار داشتم تو یه شب برفی، تو یه تلویزیون قدیمی، فیلم قشنگی می‌دیدم، ولی یهو آنتن می‌رفت و بخاطر قسمت‌هایی که از دست میدادم حرص میخوردم! منقطع، سطحی و کلافه کننده!

سوزش و خارش نیش پشه‌ها گاهی روی دستم گاهی روی پاهام و حتی دم صبح بیخ گوشم، گربه‌ی سیاهی که میخواست از پنجره بیاد داخل و نه دلم میومد بیرونش کنم نه می‌تونستم بهش بی‌اعتنا باشم، همسایه‌ی نفهمی که ساعت یک و نیم شب هوس کرده بود توی پارکینگ خونه‌اش ماشین بشوره و اجازه بده بچه‌هاش جیغ جیغ کنان آب بازی کنن و کابوسی که برای فرار از دست بابا و دیر رسیدن به ماشین گشنیز می‌دیدم... همه‌ی این‌ها طوری خوابم رو تیکه تیکه کرد که صبح وقتی چشم باز کردم انقدر خسته بودم که انگار تمام شب رو توی دنیای دیگه‌ای با هیجان صد برابر بیشتر، گذرونده بودم!

فردا به زنبور قول دادم ببینمش... اون هم تو فاصله‌ی کوتاهی که بعد از کار و قبل از شروع اولین جلسه‌ی پراسترسِ کلینیک دارم! برای صرف ناهار و سیگار...