از در بزرگ قهوه‌ای رنگ رد شدم، شاخه‌‌های پتوس کم برگ و بی‌جون کنار راهرو بلند‌تر شده بود و فاصله‌ای تا زمین نداشت. اسم پتوس رو تازه یاد گرفته بودم! از روزی که خانوم هنرمند برام توضیح داد که میخواد کنار پنجره‌ی مدیر رو پر از گل‌های پتوس کنه، هرجا پتوس میبینم چهره‌ی رنگ پریده‌ی خانوم هنرمند میاد جلوی چشمم! طبق عادت همیشگیم لبخند زدم و سلام کردم. سرش رو از پشت سیستم آورد بالا و گفت: سلام! ماشالله... شمارو مبینیم لذت می‌برم. خیلی خوشگلی. چهره‌ات جزء اون چهره‌هاست که آدم هیچ وقت یادش نمیره. خجالت کشیدم. یادم اومد بابا چندباری بهم گفته بود بدقیافه‌! مادرفولادزره! حس نفرت و انزجار خفیفی کل وجودمو گرفت. گفتم مرسی لطف دارین. شما هم خیلی مهربونین! واسه درسای ارائه به استادم چندتا سوال داشتم. سوالم رو پرسیدم و ازم خواست منتظر بمونم تا به دکتر زنگ بزنه و نظرش رو بپرسه. نشستم روی صندلی‌های کنار میزش. یه دستکش مشکی پوشیده بود. اما فقط دست راست! حرفای همیشگی رو پیش کشید. "معیارات واسه ازدواج چیه؟ توقع همه تو این دوره زمونه زیاد شده. پسر و دختر خوب کم پیدا میشه و..." حرفاشو تایید میکردم و گاهی کوتاه جوابش رو میدادم. میدونستم چندتایی از خواستگارام رو اون فرستاده. میدونستم یه هدفی از این حرفا داره... خصوصا وقتی داشت میگفت توقع‌ها رفته بالا! وقتی گفت شمارو به یه نفر معرفی کرده بودم ولی مامانت پشت تلفن رد کرده بودن، شکم به یقین تبدیل شد. براش توضیح دادم که ما اونقدرا هم مذهبی نیستیم بنابراین اونایی رو که حس میکنیم زیادی متعصب هستن رد میکنیم. بعد فکر کردم شاید منظورش اون طلا فروشیه که دیپلم بود... وسط حرفام گفتم تحصیلات برامون مهمه، حداقل لیسانس... یادمه مامان اون موقع طرف رو به بهونه‌ی اختلاف سنی رد کرده بود.

میگفت یکی از پسرا یکی از دخترای هم‌رشته‌ایمون رو خیلی میخواسته ولی 12 سال اختلاف سنی داشتن... میگفت 12 سال که چیزی نیست، هست؟ پسره دکتره! وضعش خوبه! دختره لگد زد به بختش و چه و چه. و من سری تکون میدادم و خدا خدا میکردم زودتر بیخیال شه و به دکتر زنگ بزنه. حوصله‌ی حرفا و خاطرات خاله زنکی مزخرفش رو نداشتم. وقت خداحافظی گفت اگه پسرم هم سن شما بود حتما عروس خودم میشدی ولی حیف... 

وقتی از کنار پتوس کم برگش رد می‌شدم و در بزرگ قهوه‌ای رو می‌بستم به این فکر میکردم که واقعا 12 سال چیزی نیست؟ اونم فقط به این دلیل که پسره دکتره؟ مثلا اگه پسره مغازه‌دار بود و وضعش معمولی بود 12 سال اختلاف سنی زیادتر به نظر می‌رسید؟ با این حساب هفت هشت سال اختلاف سنی با اون پسر طلا فروشه که وضع مالیش خوب بود ولی دیپلم بود زیاد محسوب می‌شد یا کم؟ این روزا معیار سنجش همه چیز عوض شده...