64 خانهی سیاه و سفید
عزیز جان بیا شطرنج بازی کنیم. نه که فکر کنی شطرنج دوست دارما... اما ژست صورت تورا وقتی برای انتخاب بعدی فکر میکنی دوست دارم. اصلا شما که این سربازها و شاه و وزیر را جابجا میکنی روی مربعهای سفید و سیاه دل ما تکان میخورد. اصلا همهی آن مهرههای سیاهی که به دست شما واژگون میشوند و از بازی خط میخورند، فدای یک تار موی سیاهتان. عزیز جان همهی این مربعهای سفید برای شما و همهی سیاههای عالم برای من...
بیا شطرنج بازی کنیم گرچه بین خودمان بماند شطرنج بازی احمقهاست! کدام آدم عاقلی بازیهای غیرواقعی را دوست دارد؟ کیش و مات این زندگی شدهای تا به حال؟ چند بار؟ سه بار؟ ده بار؟ چهل بار؟ بازی تمام شد؟ مهرههای سوخته پرت شدند بیرون دنیا؟ نه... زندگی ادامه پیدا کرد و مهرههای سوختهای که رفته بودند برگشتند و باز مات شدیم و کیش شدیم و باز زندگی خیال تمام شدن نداشت... میبینی؟ شطرنج بازی احمقهاست... وگرنه با یک کیش و مات که نباید بازی تمام میشد... وگرنه مهرهها که نباید برای همیشه میرفتند... وگرنه برد و باخت که همیشگی نبود...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶ ساعت 23:24 توسط ف.دال
|