هر شب قبل خواب تکرار میکند: دوستت دارم! هر شب همین کلمات مُرده را بارها و بارها زمزمه میکنی و زمزمه میکنم و بازهم زنده میمانیم... درد هجر هیچکس را نکشته است. 

این‌بار اما خواستم بگویم عزیزم درد کلماتی که گیر میکنند در گلو، جا میمانند یک گوشه‌ی ذهن یا رسوب میکنند ته قلب، درد حرف‌هایی که آغشته به تردیدند، اعترافاتی که حقیقت ندارد و دوستت دارم‌هایی که بسیار معمولی‌تر از دوست داشتن هستند، همه‌ی این دردها حتما یک روز من را میکشد...! عزیزکم سالهاست که من هر شب از این دوستت دارم‌های طوطی وار به آغوش خاموش خواب پناه میبرم... افسوس که در دنیای ما قرار نیست همه‌ی حرف‌ها واقعی شوند و همه‌ی دوستت دارم‌ها و عشق‌ها و علاقه‌ها به وصل برسند، اما سوگند میخورم روزی که قدم به دنیای واقعی‌تری گذاشتیم، آنجا که قول‌ها فراموش نمیشوند، کلمات جان دارند و دوستت دارم‌ها تبدیل به آغوش میشوند، آنجا که عشق‌ها عمر طولانی‌تری دارند و کینه و نفرت زود جان میدهند، آنجا که قرار نیست هیچ دوستت دارمی معمولی باشد و هیچ اتفاقی نمیتواند من و تو را جدا کند، سوگند میخورم در دنیای واقعی‌تری عاشقت باشم...

+ فردا مرا چو قصه فراموش میکنی... (ه.الف.سایه)