هر بار که یادم میاد امتحانا داره تموم میشه، از فکر اینکه دوباره مجبور باشم برم به اون جهنم لعنتی و پر از خاک، بین در و دیوارهای غم زده، دوباره چشمم بیوفته به اون کاج‌های غمگینِ خاکستری و ریخت نحسِ پیرزن خرفت، تا مرز جنون پیش میرم.