یه بار ازم پرسید نظرتون درباره من چیه؟ خواستم بگم هیچی! توأم از شانسِ تخم مرغیِ ما شرایطت مثل بقیه. بعلاوه‌ی اون عقاید سیاسی مزخرفت که باهاشون مخالفم...

اما بجاش مجبور شدم یه سلسله از صفات محترمانه رو براش قطار کنم که مثلا تو خوبی و این حرفا ...!

چند روز بعد که جزومو برام آورد، بعنوان تشکر یکم آلوچه که میگفت از درخت همسایه چیده بهم هدیه داد. اون لحظه احساس جالبی داشتم چون تا حالا کسی انقدر غیرمنتظره بهم هدیه نداده بود! هرچند که هیچ‌وقت آلوچه دوست نداشتم و هنوزم اونا دست نخورده یه گوشه از یخچال مونده.