لیلی به چشم‌های من نگاه کن! باور کن من خودم با دستای خودم سه تا مجنون رو چال کردم. از چی می‌ترسی؟ یه روز تورو باخودم میبرم به جایی که مهم نباشه چند نفر دوستت دارن. مهم نباشه چند نفر ازت متنفرن. مهم نباشه چه کسی رو دوست داشتی، مهم نباشه از کی متنفر بودی... یه روز تورو میبرم به دنیایی که فقط خودت باشی و خودت و خودت و آرزوهات... بیا و دست بردار از این مجنون بازی‌ها. بیا و پشت پا بزن به هرچی عشق و تعهده... دستتو بده به من، رها شو از این همه وابستگی. از این همه دیواری که کشیدی بین خودت و آزادی... لیلی منو ببین! تا کی دویدن برای پیدا کردن محبت؟ تا کی کوه کندن برای رسیدن به یه آدم؟ باور کن من خودم با دستای خودم سه تا مجنون رو چال کردم و همشون توی قبر میخندیدن.